دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 412 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 198 |
فهرست
|
عنوان |
صفحه |
|
||
|
فصل اول |
|
|||
|
مقدمه |
2 |
|||
|
بیان مساله |
4 |
|||
|
ضرورت پژوهش |
6 |
|||
|
اهداف پژوهش |
9 |
|||
|
سوالات تحقیق |
10 |
|||
|
تعاریف واژه ای |
11 |
|||
|
فصل دوم |
|
|||
|
مقدمه |
13 |
|||
|
ساختار خانواده |
14 |
|||
|
کارکردهای خانواده |
15 |
|||
|
تعریف عام قدرت |
16 |
|||
|
تعاریف قدرت در حوزه خانواده |
17 |
|||
|
تئوری منابع |
18 |
|||
|
دیدگاه فیمینیسمها |
20 |
|||
|
مفاهیم قدرت در خانواده |
23 |
|||
|
انواع قدرت در خانواده |
29 |
|
||
|
زن و خانواده |
33 |
|
||
|
هیجان |
37 |
|
||
|
فیزیولوژی هیجان |
39 |
|
||
|
هوش هیجانی و مفهوم توانایی ذهنی |
45 |
|
||
|
دیدگاه شخصیتی – اجتماعی – هیجانی هوش هیجانی ( مختلط ) |
52 |
|
||
|
|
|
|
||
|
نظریه گلمن |
57 |
|
||
|
کارکردهای هوش هیجانی |
61 |
|
||
|
هوش هیجانی ، تفکر و رفتار اجتماعی |
64 |
|
||
|
هوش هیجانی ، انطباق بارویکردهای استرس زا |
66 |
|
||
|
ارتباط هوش هیجانی و سلامت روانی |
71 |
|
||
|
مروری بر تحقیقات انجام شده |
77 |
|
||
|
فصل سوم |
|
|
||
|
روش پژوهش |
88 |
|
||
|
ابزار تحقیق |
88 |
|
||
|
پرسشنامه هوش هیجانی |
88 |
|
||
|
کاربرد پرسشنامه |
89 |
|
||
|
دامنه سنی |
91 |
|
||
|
اعتبار و پایایی |
92 |
|
||
|
هنجاریابی در ایران |
93 |
|
||
|
پرسشنامه ساختار قدرت در خانواده |
94 |
|
||
|
اعتبار و پایایی |
96 |
|
||
نمره گذاری |
96 |
|
|||
روش تجزیه و تحلیل داده ها |
97 |
|
|||
فصل چهارم |
98 |
|
|||
فصل پنجم |
|
|
|||
بحث و نتیجه گیری |
113 |
|
|||
پیشنهادات محدودیت ها |
115 115 |
|
|||
منابع |
116 |
|
|||
|
|
|
|||
مقدمه
زندگی اجتماعی برای انسان یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. صاحب نظران اعتقاد دارند خانواده مهمترین نهادی است که فرایند اجتماعی شدن را ایجاد میکند. لذا، شناخت آن از منظرهای گوناگون لازم و ضروری است. خانواده به عنوان یک سازمان پیچیده که دارای کارکردهای مختلف نظری و عملیاتی می باشد، مهمترین عامل در بالا بردن نرخ بهرهوری میباشد که بالطبع باعث افزایش بهرهوری در جامعه میگردد. بنابراین جا دارد به عنوان یک ضرورت، اولین قدم در این راستا را اصلاح و شناخت مفاهیم رفتاری در خانواده بدانیم و گامهای عملی در جهت ارتقاء کیفیت کارکرد خانواده در جهت بهره وری بالا برداریم.
خانواده به عنوان رکن اساسی جامعه نهادی است که رهبری آن درکنار الگوهای سنتی و فرهنگی احتیاج به الگوهای مدیریتی نوین دارد. خانواده یک نظام است و برای خود اجزاء و اصولی دارد که حاکم براین نظام می باشد. رکن اصلی آن زندگی زناشویی است که بر پایه روابط زوجین استوار است. در حقیقت زن و شوهر در ازدواج سالم می دانند که آنها مسؤول شادی یکدیگر هستند. به عبارت دیگر ازدواج سالم، ازدواجی است که در جهت صمیمی شدن باشد. لذا در طی این مسیر فرایند دوست داشتن، حل و فصل مسلمت آمیز اختلافات، مصالحه، تفرد، صمیمیت و مذاکره بر سر تفاوتها، شکل میگیرد. برای مذاکره بر سر تفاوتها و اختلافات باید میل همکاری وجود داشته باشد تا حل و فصل منصفانه مسائل را امکانپذیر سازد. از سوی دیگر ارتباط روشن مستلزم آگاه بودن از خصوصیات فردی همسر و احترام گذاشتن به تفاوتهای دیگر میباشد. در ازدواج سالم زنوشوهر برای حل مسائل مختلف زندگی از جمله اقتصادی، اجتماعی، امور شخصی یکدیگر تلاش میکنند و بر اساس توافق کارها را بین خود تقسیم مینمایند، تا راه برای هر گونه استبداد و محرومیت هر یک از زوجین بسته شود. لذا تقسیم وظایف بر مبنای مصلحت خانواده است که ابراز و کنترل احساسات که یکی از مؤلفههای هوش هیجانی است به شکل صادقانه و از صمیم قلب نه از روی ترس شکل میگیرد و راه را برای گسترش مهارتهای درون فردی(حرمت نفس، جراتمندی، خود شکوفایی و استقلال عمل) و احساس شادکامی و خوشبختی همسر باز میکند و مسلماً وقتی که عزت نفس زوجین و در حقیقت احترام به خویشتن و پذیرش خود با تمام خصوصیات مثبت و منفی بالا باشد گامی بزرگ در جهت تربیت فرزندانی کارآمد و مستقل برداشته میشود.
پس بطور خلاصه میتوان گفت زوجی که از جانب همسر خود فقط زور و استبداد دیده و نتوانسته آنرا بپذیرد یا بنا به شرایط خاص خانوادگی مخالفت با آنرا علناً بیان نمیکند کمکم نسبت به خود به دیده کاستی و عدم توانایی ایستادگی در برابر فشارها را احساس میکند و لذا هر روز نسبت به دیروز خود را حقیر تر و کم کارآمدتر میبیند چرا که با کوچکترین تلاش در جهت استقلال، مخالفت و سر خوردگی میبیند و بنابراین هم در مهارتهای فردی و هم در احساس رضایت کلی از زندگی و رسیدن به مفهوم خوشبختی و شادی دچار مشکل میگردد.
بنا به نظر ستیر[1](1374) در خانوادههای بالنده افراد آزادانه با هم درد دل میکنند و برای امور خانواده برنامه ریزی مینمایند و اگر چیزی مزاحم اجرای برنامهها گردید با انعطاف پذیری خود را با آن تطبیق میدهند.در این خانواده است که زندگی آدمی و احساسات بشری از هر چیز دیگری مهمتر است. لذا والدین،خود را رهبر نه ارباب میدانند و پدر و مادر درهر موقعیتی اولین وظیفه خود را تربیت فرزندان در جهت انسان واقعی شدن میدانند.
نکته مسلم آن است که از آغاز مطالعه هوش، غالباً بر جنبههای شناختی آن نظیر حافظه و حل مساله تاکید میشد، در حالیکه ابعاد غیر شناختی، یعنی تواناییهای عاطفی و کرداری نیز نه تنها پذیرفتنی هستند بلکه ضروری هم میباشند. در حیطه مسائل زناشویی، تواناییهای هیجانی در برقراری ارتباط صحیح، فهم احساسات خود و دیگری، همدلی و کنترل تکانشها نقش مهمی در رضایتمندی زناشویی بازی میکنند. بر این اساس لازم است با بررسی ارتباط هوش هیجانی با ساختار قدرت در خانواده راهکارهای مؤثر و عملی در جهت بهبود روابط زوجین ارائه شود.
بیان مساله:
خانواده یکی از بنیادی ترین نهادهای اجتماعی است که در طول تاریخ بر اثر عوامل گوناگون دستخوش تغییر شده است. تاثیر دگرگونیهای اقتصادی-اجتماعی جوامع بر نهادهای اجتماعی غیر قابل انکار است و خانواده نیز از این دگرگونیها مستثنی نبوده است. یکی از این دگرگونیها، تغییر در ساخت خانواده، بالاخص تغییر در مفهوم نقش است. خانواده کانونی است که در آن چگونگی و توزیع و نحوه اعمال قدرت بر شکلگیری شخصیت، عزت نفس و حتی احساس رضایت و خوشبختی زوجین تاثیر میگذارد. هوش هیجانی شکلی از هوش اجتماعی است و پیشبینیکننده مناسبی در کارآمدی کلی و کارآمدی در حیطههای مختلف زندگی میباشد که توانایی کنترل احساسات و هیجانات خویشتن و دیگران، تمایز میان آنها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت و تفکر و عمل را در برمیگیرد (سالوی و مایر 1990)[2]
فرایند جامعهپذیری فرزندان در خانواده شکل میگیرد و زن بعنوان عنصر مهم تربیت آنها و القای جامعهپذیری مطلوب نقش بسیار برجستهای دراین فرایند دارد. اینکه زن در چه مرتبهای از هوش هیجانی قرار داشته باشد مطمئناً در انتقال مؤلفههای آن نقش مؤثری بر عهده خواهد داشت. به این معنا مادری که از خصوصیات مثبت و مطلوبی همچون استقلال حرمت نفس، قاطعیت در بیان عقاید و احساسات و مؤلفههای دیگر هوش هیجانی برخوردار است روش تربیتی مناسبی را در جهت کارآمدی و موفقیت زندگی فردی و اجتماعی فرزندان اتخاذ میکند.
شواهد فراوانی گویای آن است که زوجها در جامعه امروزی به دلیل تحولات زندگی برای برقراری و حفظ روابط صمیمی و درک احساسات و از همه مهمتر در تقسیم عادلانه قدرت با یکدیگر مشکلاتی دارند. این بعد از زندگی، تاثیر بسزایی در احساس رضایت زناشویی دارد و تحقیقات نیز گویای همین امر هستند. بطوریکه نتایج نشان داده بیشترین رضایتمندی زناشویی زنان وقتی حاصل می شود که در خانواده تقسیم وظایف عادلانه صورت گیرد. در این راستا با عدم تقسیم عادلانه قدرت در خانواده بیشتر زنان دچار آسیب روحی شده و در نهایت رضایت زناشویی پایینتری حاصل میشود. از آنجا که هوش هیجانی با رضایت زناشویی رابطه دارد و تحقیقات داخلی و خارجی نیر مؤید این امر است، لذا کمبودهای موجود در کفایتهای عاطفی و هیجانی همسران در کنار عوامل اقتصادی-فرهنگی، اثرات نامطلوبی بر زندگی مشترک آنها میگذارد. از جمله این کمبودها، مهارتهای درون فردی و میان فردی و کنترل تنشها است که با پیشرفت کردن در کسب این مهارتها می توان گام مهمی در جهت درک متقابل برداشت. لذا دیده شده افرادی که توانایی شناخت بهتر احساسات و هیجانات خود را دارند و بر نحوه ابراز احساس نسبت به دیگران تسلط نشان میدهند مانع بسیاری از برخوردها و سوء تفاهمات در زندگی میگردند. این پژوهش درصدد است با بررسی هوش هیجانی و ارتباط آن با ابعاد قدرت در خانواده گامی در جهت شناخت راههایی برای اصلاح فرایندهای زندگی زناشویی برداشته تا با بکارگیری آنها، بهرهوری خانواده به عنوان سازمانی مهم در اجتماع ارتقا یابد و به موازات آن سطح فرهنگ و کارامدی جامعه اعتلا پیداکند.
ضرورت پژوهش
خانواده کوچکترین واحد اجتماعی است که ثبات جامعه وابسته به آن است. بنابراین هرگونه سرمایهگذاری مادی و معنوی بر روی این عنصر اجتماع باعث ثبات، تعادل و توسعه اجتماعی خواهدگردید. این امر باعث شده است که با توجه به شمولیت خانواده بر تمامی نهادهای اجتماع، توجه تمامی صاحبنظران رشتههای مختلف علوم انسانی به نوعی به مفاهیم مربوط به خانواده جلب شده و این روند از شتاب فزایندهای برخوردار باشد. نظریهپردازان برجسته مفاهیم خانواده، امروزه اعتقاد دارند هر گونه برجستگی و ورزیدگی که در اعضای خانواده ریشه دواند، در جامعهای که از اینگونه خانوادهها تشکیل میگردد مؤثر خواهد بود(ستیرمترجم بیرشک1374).
تصمیمگیری بر پایه مشارکت و متقاعدسازی میتواند عامل مهمی در شکلگیری شخصیت فرزندان و رشد پایه های دموکراسی در خانواده باشد. خانواده میتواند بستری مناسب جهت شکلگیری رشد عاطفی و عقلی اعضای خانواده مهیا کند. به بیان دیگر، میتوان سؤال کرد اگر محور تصمیمگیری ها در خانواده فقط یکنفر باشد و هیچ یک از اعضا به معنی واقعی حق مشارکت و حق انتخاب نداشته باشند و اساس تصمیمها، بر پایه اجبار و یکجانبه باشد، فرد یا افرادیکه تحت این شرایط قرار میگیرند دچار چه مشکلاتی میشوند؟
دموکراتیک شدن خانواده یک فرایند است و در یک لحظه شکل نمیگیرد. برای کسی که هرگز در زندگی جرات نداشته در مورد کوچکترین مسائل شخصیاش اظهار نظر کند، مسلما بستر مناسبی برای پیشرفت مهارتهای درون و میان فردی ندارد و در حقیقت نحوه مدیریت او در موقعیتهای مشابه تحت تاثیر این موضوع قرار میگیرد. دموکراتیک بودن خانواده، تنها به زمان تشکیل خانواده بر نمیگردد، بلکه به سیر جامعهپذیری فرد از اوان زندگی مربوط است. بنابراین خانواده اولیه فرد بیشترین مسؤولیت در قبال دموکراتیک یا استبدادی شدن خانوادههای هر یک از اعضا دارد. این بدان معناست که باورهای فرهنگی از طریق جامعهپذیری به وسیله خانوادهها به افراد منتقل خواهد شد.
محو تفکر استبدادی و حکمرانی مرد و اطاعت سایر اعضا، یا محو محرومیت حق اظهار نظر زنان در امور خانواده، هنگامی رخ خواهد داد که در خانوادهها عملاًٌ از فرزندان بخواهند که در مورد سرنوشتشان اظهار نظر کنند، یا اساساً خانواده از نوعی باشد که فرزندان عملاً شاهد دموکراتیک بودن خانواده خود باشند، یعنی مشاوره و همفکری والدین را به چشم خود ببینند. درآن صورت در مسیر شکلگیری شخصیت کودکان، هفکری و همدلی به امری درونی مبدل خواهد شد و افراد از زور و سلطه برای پیش بردن احکام ومقاصد خود استفاده نخواهد کرد( صبوری 1375). بنابراین احساس استقلال، جراتمندی و حرمت ذات هرچه بهتر نمود مییابد.
این مقولهها همان مؤلفههای هوش هیجانی هستند که این مفهوم آخرین و جدیدترین تحول در زمینه فهم ارتباط میان تعقل و هیجان است. علیرقم دیدگاههای اولیه نگاه واقع بینانه به ماهیت انسان نشان میدهد که انسان نه منطق صرف است و نه احساس و هیجان صرف، بلکه ترکیبی ازاین دو در وجود او حکمرانی میکنند. بنابراین توانایی شخص برای سازگاری و چالش در زندگی به عملکرد منسجم قابلیتهای هیجانی و منطقی بستگی دارد و در کل میتوان گفت بر اساس اینکه چگونه افراد با مشکلات مقابله میکنند و حتی ارتباطات اجتماعی و بین فردی و درون فردی خود را تنظیم مینمایند و برای رسیدن به اهداف منطقی خویش چه راههایی را در نظر میگیرند تحت تاثیر هوش هیجانی میباشند چرا که تحقیقات نشان داده افرادیکه از لحاظ هیجانی باهوش میباشند، حالتهای هیجانی خود را به نحو صحیح ارزیابی مینمایند، میدانند چگونه و چه موقع احساسات خود را بیان نمایند و بنحو مؤثر میتوانند حالتهای خلقی خود را تنظیم نمایند و لذا در شرایط مختلف زندگی موفقتر عمل مینمایند(گلمن1380 مترجم نسرین پارسا).[3]
باتوجه به توضیحات فوق میتوان ضرورت پژوهش را اینگونه ترسیم کرد که بسته به اینکه نوع ساختار قدرت در خانواده چگونه باشد به چه شکلی با هوش هیجانی زنان ارتباط پیدا میکند؟ و در حقیقت از آنجا که تقسیم قدرت عادلانه با رضایت زناشویی همبستگی دارد و هوش هیجانی بالا نیز با رضایتمندی زناشویی، لذا به نظر میرسد نوعی ارتباط بین این دو مقوله موجود است که نیاز به بررسی وضعیت هوش هیجانی زنان و ساختار قدرت در خانواده میباشد.
اهداف پژوهش
هدف از پژوهش بررسی هوش هیجانی زنان و ارتباط آن با نوع ساختار قدرت در خانواده ها میباشد.
دردنیای انسانها ملحق شدن به منظور با هم بودن، معمولاً به معنی تشکیل خانواده است و خانواده بافت سالمی برای رشد و اصلاح است. خانواده به عنوان رکن سازمان در جامعه شکل میگیرد. نوع مدیریت و رهبری در این مکان در پژوهش صلاحیتها و توانمندیهای اعضای خانواده مؤثر است. بطوریکه تحقیقات گویای آنست که رهبری و هدایت اثر بخش والدین میتواند فرزندان را به فکر کردن، اندیشیدن، استدلال کردن، تفکر خلاق و استفاده بهینه از استعدادها ترغیب کند و ارتباطات مؤثر والدین و فرزندان میتواند به فضای رفتاری مناسب جهت ایجاد خانواده متعادل منجر شود (جهانی 1383). از آنجا که هوش هیجانی نیز دارای مؤلفههایست که ممکن است در پی عدم رضایت زناشویی تحت تاثیر قرار گیرند و بالا بودن هوش هیجانی امری مؤثر در موفقیت در زندگی زناشویی میباشد (گلمن 1985)، از طرفی تحقیقاتی گویای آن است که ضعف در روابط زناشویی و برآورده نشدن خواستهها، در نقش زن و شوهر و در روابط والدینی آنها تاثیر منفی داشته و باعث مختل شدن روابط معنادار وجود دارد (پدرام1383). بین عملکرد خانواده و سلامت عمومی فرزندان رابطه معنادار وجود دارد (جنانی1383)، لذا تحقیق حاضر در پی دست یافتن به این هدف میباشد:
نمره هوش هیجانی زنان در مولفه مهارتهای درون فردی شامل ( خود آگاهی، خود شکوفایی، استقلال عمل، حرمت نفس و جراتمندی) و مولفه مهارتهای میان فردی شامل (همدلی، مسؤولیت اجتماعی و روابط اجتماعی) با نوع ساختار قدرت در خانواده (حاکمیت مرد- زن- مشارکتی) چه ارتباطی دارد؟
سؤالات تحقیق
آیا بین هوش هیجانی زنان با ساختار قدرت در خانواده رابطه وجود دارد؟
آیا بین مولفه مهارتهای درون فردی زنان شامل (خود آگاهی هیجانی،جراتمندی،حرمت نفس،خود شکوفایی و استقلال عمل) با ساختار قدرت در خانواده بر حسب الگوی حاکمیت مرد رابطه دارد؟
آیا بین مولفه مهارتهای درون فردی زنان با ساختار قدرت در خانواده بر حسب الگوی حاکمیت زن رابطه وجود دارد؟
فرضیه ها:
بین هوش هیجانی زنان و ساختار قدرت در خانواده رابطه وجود دارد.
بین مولفه مهارتهای درون فردی زنان شامل(خودآگاهی هیجانی، جراتمندی، حرمت نفس، خود شکوفایی و استقلال عمل) با ساختار قدرت در خانواده بر حسب الگوی حاکمیت مرد رابطه وجود دارد.
بین مولفه مهارتهای درون فردی زنان با ساختار قدرت در خانواده بر حسب الگوی حاکمیت زن رابطه وجود دارد.
تعاریف واژهای
هوش هیجانی : نوعی هوش اجتماعی که مشتمل بر توانایی کنترل هیجانهای خود و دیگران و تمایز بین آنها و استفاده از اطلاعات برای راهبرد تفکر و عمل میباشد. (سالوی و مایر1990) منظور از میزان هوش هیجانی آزمودنیها همان نمره ایست که از پرسشنامه هوش هیجانی بارن بدست میآید.
ساختار قدرت در خانواده: منظور از ساختار قدرت در خانواده الگوهای تصمیمگیری زوجین در هزینهها، خرید امکانات ، تربیت فرزندان و غیره میباشد.(ساروخانی1370)
در این پژوهش نمره افراد در پرسشنامه ساختار قدرت مشخص کننده نوع ساختار قدرت (مردسالاری، زن سالاری، الگوی مشارکتی) میباشد.
متغیر کنترل
در این پژوهش جنسیت بعنوان متغیر کنترل در نظر گرفته شده است.